سلام من پشت کنکوری هستم میخواستم یه مشکلی رو باهاتون درمیون بزارم من از بچگی خیلی درس خون بودم ولی خیلی هم استرسی بودم چون هر دفعه که شروع به درس خوندن میکردم لبم رو هم میکنم چون خیلی تنش داشتم و اینکه همیشه نیاز داشتم به یکی تکیه کنم از نظر روحی یه دوست صمیمی داشتم ولی اونم تو دبیرستان منو ول کرد و رفت و با کشتی دیگه ای دوست شد و من چون روحیاتم با اون ها نمیخورد با اونها نبودم منم یه دوست دیگه ای پیدا کردم از بچگی به کتاب علاقه داشتم و همین طور اینکه آگاهی پیدا کنم از مسائل همیشه خودم دنبال یه چیزی میرفتم و کمتر میپرسیدم و اینکه همیشه سعی داشتم جلوتر باشم از همه تو همه ی زمینه ها یعنی واسه این تو نت زیاد بودم اینکه یه چیزی رو پیدا کنم نه اینکه به درسم لطمه بزنه نه یادمه تو راهنمایی حتی وقتی که مطمئن بودم درسامو خوندم بازم عذاب وجدان میگرفتم واسه اینکه از کامپیوتر استفاده کنم ولی الان اون احساس رو ندارم چون هیچ کدوم از کارام نظم نداره ولی خب خداییش تمرکزم بالا بود و هر جایی میتونستم درس بخونم البته تو راهنمایی هم واسه استرس لبم رو میکندم نمیدونم دلیلش چی بود و هر وقت ناراحت میشدم گریه میکردم پنهانی ولی خب میفهمیدن و وقتی میپرسیدن چی شده منم میگفتم هیچی ولی هیچ وقت من نتونستم ربا کسی احساس راحتی کنم حتی پدر و مادرم فقط دوستم بود که باهاش راحت بودم البته حرفهای خصوصیم رو به هیچ کس نگفتم اون دوستم تا راهنمایی باهام بود البته من همیشه با کسایی آشنا شدم که تمایل به درس خوندن نداشتن ولی یکی دونفرشون بودن که تمایل داشتن ولی هیچ کدوم یه هدف ایده آل نداشتن یا مثلا هدفشون رتبه برتر شدن نبود ولی من تو راهنمایی هدف داشتم از همون اول گفته بودم که معلم میشم یا دکتر که بعدا هم با هدف رسیدن به پزشکی خوندم چون در کل کمک کردن رو دوست دارم ولی اگه با کسی لج کنم بدجوری اون روی منو میبینه خب در کل خودم خیلی درس خون بودم تو دوران راهنمایی تو دبیرستان هم همینطور هم خرخون بودم هم دوست داشتم یاد بگیرم ولی تو دبیرستان روحیاتم بهم ریخت و بیشتر خرخون شدم چون استرس بیشتر داشتم و اینکه اون موقع موسیقی خیلی دوست داشتم الانم دوست دارم حتی بیشتر آهنگ ها رو گوش میدم و حفظ میکنم ولی تو راهنمایی حواسم پرت نمیشد حتی مامانم که بعضی وقتا ناراحتم میکرد تو اون دوران توجه نمیکردم بعدش وقتی قرار بود انتخاب رشته کنم واسه هدایت تحصیلی اولویتم تجربی بود با اینکه معدلام یا بیست یا نوزده و نود سه یا نوزده و نود و پنج بود تو اون برگه نوشته بود که یا فنی میرم یا کارو دانش اگه ام نمیرفتم بهم گفتن یا مجبوری بری انسانی یا ریاضی منم گفتم منم ریاضی میرم اون روز کلا گریه میکردم هر وقت بهش فکر میکردم میگفتم که این بی عدالتیه من درسای انسانی مثل فلسفه و منطق دوست نداشتم بخونم ولی اگه میرفتم انسانی حفظیاتم خوب بود و باز مشکلی نبود اگه کسی زورم میکرد از یه طرفم حرصم گرفته بود که یه سری دوستام که نمراتشون به نسبت پایین بود تو اون لیست بودن ولی خب اعتراض کردیم و قبول کردن سی نفر دیگه رو اضافه کنن من همش میگفتم کاش حداقل ده نفر دیگه رو اضافه کنن نگو چهلمی من بودم رفتم ثبت نام کردم کل جسمم خسته بود اومدم دهم هیچکدوم از همکلاسی هام واسشون مهم نبود چی قبول بشن بعد شروع کردم همش خودم رو با بقیه مقایسه میکردم فلانی نمره اش ازم بالاست فلانی این شده فلانی اون شده البته من یه جوری بودم از اول چیزای جوروا جور دوست داشتم عکاسی تایپ کامپیوتر زیست ستاره شناسی و.. البته مامانم هم روم تاثیر میزاشت و یه ذره نمره ام کم میشد سرم غر میزد یعنی اگه من جاش بودم اینکار رو نمیکردم مامانم خونه داره و شرایطی حتی بهتر از شرایط تحصیل منو داشت تو تهران میخوند و تو راه از دانشگاه شهید بهشتی رد میشدن البته مدرسه شود دولتی بود من تو منطقه ۳ میخونم یه شهر کوچک ولی خوب مامانم نخوند چون شرایط روحیش خوب نبود و حالا منم نگرانم چون روحیه ام داغونه شروع کردم واسه خوندن ولی ترازم ۴۵۰۰ هست حدوداً تو آزمون های هدیه ۵۴۰۰ نمیدونم ولی من حتما ترازم واسه ۲۶ دی ۶۰۰۰ بشه ولی نمیدونم چطوری با چه امیدی هر دفعه میخوام شروع کنم یا یه فیلم که پارسال پیارسال نگاه میکردم یا یه فیلمی که الان نگاه میکنم حواسم رو پرت میکنه یا فیلمی که بقیه نگاه میکنن منم موقع نخ دندون کردنی حواسم میره به فیلم چون تو پذیرایی میشم قبل خواب قبلا اینقدر اهمیت میدادم به درس خوندن اصلا وسط درس استراحت نداشتم یعنی خیلی علاقه بودم که لازم نبود زیاد استراحت کنم مگر اینکه چیزی بخورم یا یکم برم بیرون ذبعد دوباره بیام و اینکه اینطوری نبود که بقیه فیلم نگاه کنن منم حواسم پرت بشه مثل خیلی ها که عاشق درسخواندن بودن منم اونجوری بودم مثلا حتی گاهی وقتا که میرفتیم مهمونی کتابام رو میبردم و اونجا میخوندم الان اگه اون کار رو بکنم کارام نصف و نیمه میمونه راستش من به کامپیوتر خیلی علاقه دارم همینطور به وکالت ولی هدفم پزشکی هست و اینکه بعدش بورس بگیرم ولی یه چیزیم بگم که معلمی رم دوست دارم چون هر وقت که واسه خودم یا بقیه توضیح میدم لذت میبرم و یه چیزیم بگم مثلا یه درسو میخوام بخونم خیلی وقت میگیره فرق نمیکنه چه وقتی که واسه یه درس زمان بزارم و مبحث تعیین کنم چه وقتیکه فقط مبحثی بخونم زمان نمیزارم یه درده زمان میزارم یه درد دیگه و اینکه میشه کمکم کنین که چطوری خودم از این باتلاق نجات بدم چون هنوزم استرس دارم سال اول ۳۷۰۰۰ آوردم سال دوم ۳۹۰۰۰ موندنم خیلی ریسک بود اما من نتونستم پزشکی رو فراموش کنم و نه تونستم برم تو دلش دلم میخواد دو دستی رو سرم بگویم من باید ترازم بال بیاد به مامان بابام قول دادم اما انگار نمیدونم یا همش سرم تو کتابهاست و دقیق نمیخونم یا دقیق میخونم و استرس دارم و نتیجه نمیگیرم یعنی میدم یه سری روشام اشتباهه یا شاید همش همش فکرم مشغوله البته من هیچ وقت دوست نداشتم مغزم استراحت کنه حتی موقع استراحت هم دوست داشتم تلویزیون ببینم ولی یه سوال یه پشت کنکوری نباید نفس بکشه نباید به کارای شخصی خودش برسه هم به درسش ؟ اینا رو پرسیدم چون همش دارم وقت تلف میکنم نه زندگی درستی دارم نه میفهمم چیکار دارم میکنم درسم نمیخونم با نظمم نیستم خیلی لجبازم اصلا هم به مامان و بابام نمیگم قراره چیکار بکنم اعتماد به نفسم پایینه تا اونجایی که یادم میاد همه فکر میکردن من بی عرضه ام مخصوصاً ما مانم به جای من حرف میزد بعضی وقتا من قبل اینکه جواب کسی رو بدم اون به جای من جواب میداد خیلی بهم ریختم الانم یعنی یه چهار پنج روزی میشه برنامه ریختم برنامه ام اینطوریه که پنجشنبه ها و جمعه ها رو خالی گذاشتم تا پنجشنبه درسای عقب مونده رو بخونم تا ۱۰ بهمن برنامه ریختم که نیمسال اول دوازدهم و یکم یازدهم و کل دهم رو طبق برنامه ی قلم چی تا دهم بخونم ولی خوب دو روز رو عقب افتادم مجبورم آخر هفته دوروزشم درس بخونم از اول دنیا بهم بدی کرد چون وقتی من کلاس پنجم بودم همزمان هم مامان بزرگم فوت کرد هم عموم دچار آسیب نخاعی شد انگار همه مصیبت ها تو یه بازه ی زمانی رو سرم فرود اومدن و منم نتونستم از پسشون بربیام خواهش میکنم اگه میتونین بهم کمک کنین چطوری برگردم به زندگی عادیم چطوری حساس نباشم انگار بعضی وقتا حس میکنم هیچی رو دوست ندارم و هیچ کس رو و هیچ کسم من رو نمیخواد ولی خب من خودم میدونم که خیلی ها تو سختی های خیلی بیشتر از من درس خوندن ولی اینم درنظر بگیرین که یه دختر شاد و خوشحال یهویی میشه یه دختر افسرده و ناراحت که از زمین و زمان گله داره من واقعا نمیدونم از کجا انرژی و انگیزه بیارم خیلی میترسم از اینکه زیاد تلاش کنم و نادرست و خسته بشم چرا دروغ بگم از اشتباه کردن میترسم ولی خب باید اینا تموم بشه حتی من یه روز شب خوابیدند عنکبوت اومد تو تختم و خیلی ترسیدم یهویی بلند شدم و حتی چند روز از ترسم نخوابیدم رو تختم جای دیگه خوابیدم یعنی این چیزا خنده داره کجاش یعنی خنده داره من آدم ترسویی ام آره چون میترسم نزدیکان رو از دست بدم حتی بعضی وقتا تو ذهنم فکر اینکه اونا بمیرن دیوونه ام میکنه اما خیلی وقتا از اونا بیزارم من امسال آخرین سال کنکور مه یعنی دیگه نمیزارن پشت بمونم من هر وقت رتبه برتر ها رو میبینم حسرت میخورم با اینکه میدونم اونا چقدر سختی کشیدن و با عشق تلاش کردن مثل خود من که یه زمانی عاشقانه درس میخوندم اما مامانم میدید که من زیاد میخوندم میگفت نخون یعنی همه میگفتن زیاد نخون کاش به حرف هیچ کس گوش نمیدادم من الان خیلی حسرت میخورم نمیدونم فکر میکنم مشکلات برای منه فقط حتی نمیدونم که تا به حال کسی مثل من بوده که دوباره بخواد کنکور بده یا نه ؟ نمیدونم فقط اگه یه ذره منو به جای خواهر خودتون میدونین و میتونین بهم کمک کنین کمکم کنین خواهش میکنم درد من اینه که هر کی به من رسیده زرنگ شده و حس کارشناس بودنش گل کرده و من میدونم یه روزی میرسه که حسابشونو میرسم به وقتش حالا شاید بگین رستگار رحمانی ذالگو هست ولی خب اون قبلا هم دورقمی شده بود و من نمیدونم واقعا نمیدونم از کجا شروع کنم که دلم راحت باشه انگار دلم صد تیکه شده و به نظرتون قلبی که شکسته چه طوری میتونه بزرگ باشه چون نمیتونم برم مشاوره واسه شما نوشتم وقتی صدای بلند میشنوم عصبی میشم بعضی وقتها دلم میخواست نه مامان داشتم نه بابا اینطوری مستقل زندگی میکردم و از نظر روحی اذیت نمیشدم نمیدونم بعد یه چیزی من چربی خونم بالاست به نظرتون نمیدونم درسته که کم بخورم و ورزش کنم نمیدونم چرا واسه هر چی بهونه میارم نمیدونم میخوام یه کاری کنم پشیمون نشم اما نمیدونم از کجا شروع کنم شنبه و یکشنبه اینقدر گریه کردم کل انرژیم تموم شد نمیدونم برای اینکه هنوز کسی منو نمیخواد چون من یه پشت کنکوری شکست خورده ام که کسی حرف دلشو نمیفهمه میدونین چیه میدونم کسایی هستن که شاید رتبه اشون خیلی بدتر از من باشه ولی نمیدونم چرا کاری نمیکنم که اوضاع بهتر بشه همش دنبال یکی هستم که موفق شده و شرایطش مثل من بوده ولی خب از مامانم خیلی عصبانی بودم که گریه میکردم میدونین چرا چون همش گلایه میکنه اون روز پاشدم سرم درد میکرد بعد گفتم مامان سرم درد میکنه بهم میگه اینقدر نمیری بیرون یهویی میری هنگ میکنه حالا ی شب مجبور شدم برم خونه ی عموم عموم فکر کرده مامانم نمیزاره برم جایی ولی من خودم این تصمیم رو گرفتم رفتم و خیلی اعصابم خورد شد چون من هر جوری برای بقیه میخوام توضیح بدم نمیفهمن یا بد برداشت میکنن چیکار کنم من هی برم این خونه اون خونه از بس که به حرفهای بقیه توجه کردم الان حالت آدمای پادر هوا رو دارم اگه میتونین کمکم کنین چون همونطور که گفتم تحت هیچ شرایطی نمیتونم مشاوره بگیرم شاید اگه سال دوم رتبه ام خوب میشد میتونستم اما الان نمیتونم بزارین بگم چی شد سر جلسه کنکور اونجا همش رتبه ی سال پیشم یادم میومد و خوبم نخونده بودم و استرسم داشتم اگه نداشتم شاید رتبه ام ۲۲۰۰۰ اینا میشد چون تو سطح مدرسه کتابا رو بلدم ولی تنبلی میکنم تنبلیم به خاطر اینه که چون دور و برم آدمایی نیستن که زرنگ باشن و من میترسم از اون روزی که اونی بشه که نباید میشد واسه بیرون رفتن با مامان و بابام مشکل دارم همه فکر میکنن من لجبازی میکنم ولی لجبازی نیست دلم میخواد واقعا درس بخونم اما موانع رو نمیزارم کنار